سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدترینِ برادرانت، کسی است که تو را به باطل، خشنود سازد . [امام علی علیه السلام]
بسیجی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)

 

 

یا زهرا، تو رو به اونایی که پیبشت آبرو دارن قسم می دم.

دست ما ها را هم بگیر.ماها را که اینقدر تو روزمرگی غرق شدیم

 که گاهی مواقع یادمون میره که ما صدقه سری کیا داریم نفس می کشیم .

عزتمون را مدیون اونایی هستیم که ...

  

--------------------------------------------------------------------------------

( نقل قول از شهید برونسی )

هنوز عملیات درست و حسابی شروع نشده بود که که کار گره خورد. گردان ما زمینگیر شد و حال و هوای بچه هاُ حال وهوای دیگری .

تا حالا این طور وضعی برام سابقه نداشت . نمی دانم چه شان شده بود که حرف شنوی نداشتندُ همان بچه هایی که می گفتی برو توی آتشُ با جان و دل می رفتند!

به چهره بعضی ها دقیق نگاه می کردم . جور خاصی شده بودند ُ نه می شد بگویی ضعف دارند ُ نه می شد بگویی ترسیدند ُ هیچ حدسی نمی شد بزنی.

هرچه براشان صحبت کردم ُ فایده ای نداشت. اصلا انگار چسبیده بودند به زمین و نمی خواستند جدا شوند. هر کار کردم راضی شان کنم راه بیفتند ُ نشد.

اگر ما توی گود نمی رفتیم ُ احتمال شکست محور های دیگر هم زیاد بود ُ آن هم با کلی شهید . پاک در مانده شدم . نا امیدی در تمام وجودم ریشه دوانده بود . با خودم گفتم ُ چه کار کنم؟

سرم را بلند کردم روبه آسمان و توی دلم نالیدم که : خدایا خودت کمک کن . از بچه ها فاصله گرفتم؟

اسم حضرت صدیقه طاهره (س) را ُ از ته دل صدا زدم  و متوسل شدم به وجود شریفش. زمزمه کردم : خانمُ خودتون کمک کنینُ منو راهنمایی کنین تا بتونم این بچه ها رو حرکت بدم ُ وضع ما رو خودتون بهتر می دونین.

چند لحظه ای راز و نیاز کردم و آمدم پیش نیروها . یقین داشتم حضرت تنهام نمی گذارند ُ اصلا منتظر عنایت بودم ُ توی آن تاریکی شب و توی آن بیچارگی محضُ  یکدفعه فکری به ذهنم الهام شد . رو کردم به بچه ها . محکم و قاطع گفتم: دیگه به شما احتیاجی ندارم ! هیچ کدومتون رو نمی خوام ُ فقط یک آرپی جی زن از بین شما بلند شه با من بیاد ُ ُ دیگه هیچی نمی خوام.

زل زدم به شان . لحضه شماری می کردم یکی بلند شود. یکی بلند شد ُ یکی از بچه های آرپی جی زن . بلند گفت : من میام.

پشت بندش یکی دیگر ایستاد . تا به خودم آمدم ُ همه یگردان بلند شده بودند. سریع راه افتادم ُ بقیه هم پشت سرم.

پیروزی مان توی آن عملیات ُ چشم همه را خیره کرد . اگر با همان وضع قبل می خواستیم برویم ُ کارمان این جور گل نمی کرد . عنایت ام ابیها (س) باز هم به دادمان رسید بود.

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بسیجی ( دوشنبه 90/2/5 :: ساعت 1:8 عصر )
<      1   2      
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شما تشریف نداشتید، ما نجنگیدیم، ما دفاع کردیم!
به مناسبت تسخیر سفارت اسرائیل در مصر
حجاب و عفاف
سر بر آسمان خدا
ما شیعه ی چنین مولایی هستیم...
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 15
>> بازدید دیروز: 1
>> مجموع بازدیدها: 39407
» درباره من

بسیجی
بسیجی
عزیزان من بسیجی شدید، مبارک است؛اما بسیجی بمانید.ایستادگی در راه مهم است.بسیجی ماندن متوقف است به این که دائم خودمان را مراقبت کنیم، مواظبت کنیم و از راه بیرون نرویم.

» پیوندهای روزانه

دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنه ای [7]
شناخت رهبری [4]
[آرشیو(2)]

» آرشیو مطالب
آذر 89
دی 89
بهمن 89
فروردین 90
اردیبهشت 90
خرداد 90

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
لحظه های آبی
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
آخرالزمان و منتظران ظهور
نشریه حضور
یگان امل های مدرنیسم نشده
حامیان ولایت
منطقه آزاد
برادران شهید هاشمی
نه/دی/هشتادوهشت
فاطمیون لنجان
وبلاگ شخصی مرتضی صادقی
صل الله علی الباکین علی الحسین
ارزشیها
جزیره مجنون
دکتر علی حاجی ستوده
فازستان
بهترین اسلحه:عشق
فاطمیون
آخرین منجی
من هیچم
سنگر عشق
پایگاه مهدویت
نگاه بیدار
سردار شهید حسین قجه ای
مهتاب سبز

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


» طراح قالب