نگاه می کنی می بینی دلت را خیلی وقت است گذاشته ای وسط میدان زندگی.
انگارشده محل رفت وآمد.جای پای هرکسی افتاده روی دلت.
حس می کنی تمیزنیست.دیگربرش میداری می گیری توی بغل،دلت رامی گذاری کف دستت.آرام می بری اش جلو،میزند،تند تند...
بدو می دوی تا آن چشمه ی دور...
می ایستی،نفس نفس میزنی،زانو میزنی کنارچشمه،دست می کشی روی گونه دلت،آرام می شود.
دستت رامی بری زیرآب می شویی اش .
بازهم روشن می شود.پاک،نورانی.نگاهش می کنی همانطورکه زیر آب است.چقدرروشن شده،چقدر نورانی است.
دستت را بالا می آوری به خودت نزدیکش می کنی،می گذاریش روی سینه.می زند.نه تند تند!آرام و منظم...